بهشتخستگىآور نيست
اين است كه قرآن در مورد قيامت مىگويد: لا يبغون عنها حولا (5) چون اين توهم در ذهن اشخاص پيدا مىشود كه حالا ما بهشتها رفتيم،بهشت براى انسان يك سال،دو سال،ده سال، صد سال،هزار سال لذت داشته باشد،بعد عادى مىشود،وقتى عادى شد ديگر خستگى آور مىشود[و انسان مىگويد]عجب جاى ملالت آور و خستگى آورى است!قرآن مىگويد: لا يبغون عنها حولا غصه اين را نخوريد،اگر كسى آنجا بيايد ديگر تحول از آنجا را نمىخواهد.
در اينجا راز مطلب را بهتر روشن مىكند،مىگويد:سر مطلب اين است كه مهماندارش خداست.محال است انسان از خدا بيزار شود و غير او را بخواهد.از هر چيزى بيزارى پيدا مىشود براى اينكه انسان مىخواهد به خدا برسد،همين قدر كه يك ارتباط و اتصالى به او پيدا كرد،آن وقت ارزش بهشت براى او اين نيست كه آنجا خوردن و پوشيدن و لذت جنسى هست،ارزشش اين است كه سفره كرامت و پذيرايى اوست،حس مىكند و تا ابد هم حس مىكند كه دارد به دست او پذيرايى مىشود.اين ديگر خستگى آور نيست. قد احسن الله له رزقا خداست كه براى او رزق و روزى را نيكو گردانيده است.اين همان مقام رضوان الهى است كه اگر كسى به مقام رضوان الهى برسد،به مقامى كه خدا از او راضى باشد و او به مقام رضاى پروردگار برسد،براى او تنها چيزى كه هدف و مقصد است رضوان پروردگار است،كه در آيات متعدد قرآن روى اين موضوع تكيه شده است و رضوان من الله اكبر .
البته افرادى هستند كه بهشت آنها(چون ما جنات داريم و يك بهشت نيست)بهشتى است كه شايد تا ابد به اين سفره توجه هم نكنند.آنها حسابشان حساب ديگرى است. يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى اى آن نفس انسان(يا اى نفس آن انسان)كه به مقام اطمينان نائل شده است.اطمينان يعنى مقام آرامش. الان عرض كردم كه انسان به هر مطلوبى كه برسد قرار نمىگيرد و جاذبه تبديل به دافعه مىشود.قرآن در آيهاى تصريح كرده است: الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب (6) . بذكر الله را كه مقدم داشته(مىگويند:تقديم ما هو حقه التاخير يفيد الحصر)يعنى اى بشر بدان جز به يك چيز آرامش برقرار نمىشود،اگر تمام اين دنيا را به بشر بدهند،هيچ چيز باقى نماند،ملك زمين،ملك همه آسمان،ملك لا يتناهى،باور نكن كه بشر به آرامش برسد،فقط با خداست كه انسان به آرامش مىرسد.در آن آيه مىفرمايد: يا ايتها النفس المطمئنة اى نفسى كه به مقام آرامش رسيدهاى،يعنى اى نفس به خدا رسيده ارجعى الى ربك باز گرد به سوى پروردگارت(يعنى براى تو ديگر كوچكترين عايق و مانعى در كار نيست، آزاد مطلقى از همه ما سوى)در حالى كه رابطه تو با پروردگار رابطه رضاى طرفينى است. (تعبير عجيبى است.خدا براى اين بنده چقدر حساب باز كرده است!)ما و تو ديگر از همديگر راضى هستيم،تو از ما راضى و ما از تو راضى.«راضية»يعنى تو از ما راضى«مرضية»ما از تو راضى. ديگر حالا بنده و خدا به جايى رسيدهاند كه... (7) رضا به معنى پسنديدن است:من تو را پسنديدم،تو مرا پسنديدى،كار تمام است.
فادخلى فى عبادى (اين هم جمله عجيبى است)پس داخل شو در زمره بندگان من.بعد از آنكه به مقام نفس مطمئنه رسيدهاى و به مقام راضية مرضية رسيدهاى،حالا داخل شو در عباد من.مگر قبلش داخل در عباد او نبوده است؟چرا،قبلش هم داخل در عباد بوده است،ولى اينجا«عبادى»يك گروه خاص را مىگويد.بندگان من يعنى آنهايى كه از بندگى غير از من به كلى آزادند.گروه خاص را مىگويد،و الا قلبش هم داخل در بندگان بود.بندگان من،آنهايى كه فقط بنده مناند،نه بنده دنيا و حتى نه بنده آخرت،نه بنده هواى نفس،نه بنده نعمت،نه بنده بهشت و جهنم،فقط و فقط بنده مناند. و ادخلى جنتى و به بهشت من داخل شو(اين«بهشت من»يك بهشت ديگرى است كه پاى هر كس به آنجا نمىرسد).
نظرات شما عزیزان: